جدول جو
جدول جو

معنی انبازی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

انبازی کردن
(مُ رَ صَ)
شرکت کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). شرکت. (شعوری ج 1 ورق 123 الف). اشتراک. تشارک. مشارکت. مفاوضه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
انبازی کردن
شرکت کردن
تصویری از انبازی کردن
تصویر انبازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ گُ تَ)
فداکاری کردن:
که سربازی کنیم و جان فشانیم
مگر کاحوال صورت بازدانیم.
نظامی.
، خدمت نظام وظیفه کردن. خدمت سربازی کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ عَ)
شریک کردن. اشتراک. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ لَ)
اندازه گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). تقدیر. (دهار) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی) (مصادر زوزنی). قدر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). قید. تقیید. (منتهی الارب). هندزه. (دهار). خلق. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). تقدیر کردن. پیمودن بگز وذرع و ذراع و جز آن. شمردن. حساب کردن:
همه گنج و تاج و همه تخت زر
همان افسر و یاره ها و گهر
کس اندازۀ آن ندانست کرد
کز اندازه بس ناتوان گشت مرد.
فردوسی.
تذرع، باندازه کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). قیس. قیاس، اندازه کردن چیزی با چیزی. (تاج المصادر بیهقی). زهاه بماءه رطل، اندازه کرد او را صد رطل. معاوره. تعویر، اندازه کردن پیمانه را. عار بینهما معایرهً و عیاراً، یکدیگر اندازه کرد هردو را و دید کمی و بیشی آنها را. قسم امره، اندازه کرد آن را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ شَ)
شرکت دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، انبانی که پر از باد باشد و خالی بود. (ناظم الاطباء). انبان تهی که بباد پر شده. (مؤید الفضلاء) :
چه وزن آورد جای انبان باد
که میزان عدلست و دیوان داد
مرائی که چندین ورع مینمود
چو دیدندهیچش در انبان نبود.
سعدی (بوستان).
، مردم فربه و بیکاره و هیچکاره راگویند. (آنندراج). فربه. (مجموعۀ مترادفات ص 268) ، شکم آدمی و معده. (ناظم الاطباء). شکم. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ فَ)
جمعیت کردن و بر یکدیگر فشار وارد آوردن. (ناظم الاطباء). زحمت. (تاج المصادر بیهقی). زحام. (دهار). اعتراک. ازدحام. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). مداغشه. تهوش. تصادم. مداکاه. تمالؤ. (منتهی الارب). احرنجام. مزاحمت. تزاحم. مضاغطه. تضاغط. (یادداشت مؤلف) : شاپور سحرگاه از خواب بیدار شد غلغلۀ مردمان شنید گفت این چه فریاد است گفتند خلق به جسر گذر می کنند و انبوهی کنند و رویاروی آیند یکی از این سوی و یکی از آن سوی و بر هم افتند و فریاد کنند پس چون روز شد وزیر را بخواند و گفت جسری دیگر بساز بر روی دجله تا در یکی روند و بر یکی آیند تا انبوهی نکنندمردمان همه شاد شدند. (ترجمه تاریخ طبری چ مشکور ص 100). چون بریشان غلبه و انبوهی کردندی گردن نهادندی. (تاریخ قم ص 161). عکوب، انبوهی کردن شتر بر آب. (احمد بن علی بیهقی). تداوم، انبوهی کردن کار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). التکاک، انبوهی کردن بر آبخور و جز آن. لهس، انبوهی کردن بر طعام از حرص و آز. الماء یکص ّ بالناس کصیصاً، انبوهی کردن مردم بر آب. (منتهی الارب). لزن القوم لزناً و لزناً، انبوهی کردن مردم بر آب و در هر کاری که باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نباشی کردن
تصویر نباشی کردن
نبش قبرکردن: یکی درآن شهربود نباشی کردی نام اومهرویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباز کردن
تصویر انباز کردن
شریک کردن، اشتراک، قرین کردن، همراه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکبازی کردن
تصویر پاکبازی کردن
پاک باختن باختن هر چه که موجود است در قمار و عشق و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبازی دادن
تصویر انبازی دادن
شرکت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
اندازه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
خدمت کردن، خدمت وظیفه انجام دادن، جان فشانی کردن، جان بازی کردن، سر باختن، فداکاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
لقياس
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
Size
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
измерить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
측정하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
ناپنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
মাপা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
למדוד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
測定する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
मापना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
mengukur
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
วัดขนาด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
misurare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
mierzyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
вимірювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
دیکشنری فارسی به هلندی